تقریبا هر روز خبری از منازعات سیاسی، مذهبی و یا اجتماعی در گوشه ای از جهان شنیده میشود. این منازعات هم میتواند بین دو گروه (ملت) و یا همچنین داخل یک گروه (ملت) اتفاق افتد. جامعه شناسان همیشه با این سوال مواجه هستند که رابطه مغز و گسترش منازعات چیست و در چه زمانی در فرگشت انسان، این پدیده آغاز شده؟
پژوهشهای انسان شناسی نشان داده که از همان ابتدای پیدایش انسان، تمایل به ایجاد «گروه»، برای تامین غذا و مکان بهتر زندگی، به وجود آمده. در حدود ۳/۵ میلیون سال قبل که انسانهای اولیه شروع به ساخت وسایل سنگی کردند ( دوران پارینه سنگی) جنگها فقط بین دو گروه مختلف، جهت رقابت برای دستیابی به منابع غذا و آب صورت میگرفت. حدود ۲/۶ میلیون سال قبل دوره یخبندان (پلیستوسنس) بر روی زمین آغاز شد و تا ۱۱/۷ هزار سال قبل ادامه یافت. در این دوران منابع غذایی بسیار کاهش یافت و باعث آغاز تنش در داخل گروههای ingroup انسان شد. تا قبل از این زمان، در داخل یک گروه رفتارها « نوع دوستانه Altrustic» ، ونسبت به گروه دیگر outgroup رفتارها،تنبیهی Parochial بود. در دوران یخبندان ، به علت کمبود منابع، رفتارهای تنبیهی parochial در داخل یک گروه نیز شکل گرفت تا اگر فردی در داخل گروه، به عضو دیگری از گروه حمله کند، تنبیه شود. از همین زمان رفتار دو گانه « نوع دوستی- تنبیهی» در تمام جوامع انسانی دیده شده است. در ابتدا، مسئولیت تنبیه به عهده فردی بود که مورد حمله قرار گرفته بود second party punishment ولی بتدریج نوع دیگری از تنبیه به وجود آمد. افرادی که مورد حمله قرا گرفته بودند از کسانیکه هیچ نقشی در منازعه نداشتند، برای تنبیه فرد مهاجم، کمک گرفتند و حتی در مواردی از افرادی خارج از گروه خود، برای تنبیه فرد گروه خودشان استفاده کردند. این پدیده « تنبیه توسط گروه سوم third party punishment» نام گرفت. چنین رفتارهای تنبیهی همزمان با نوع دوستی در جوامع انسانی رشد کردند.
حال اگر این رفتارهای « نوع دوستی- تنبیهی» منشا منازعات هستند، چرا امروزه جنگها در بعضی مناطق بیشتر ( خاورمیانه) و در بعضی دیگر ( کشورهای اسکاندیناوی) کمتر است؟
در چند دهه اخیر، روانشناسان اجتماعی سعی در تدوین طبقه بندی رفتارهای اجتماعی داشته اند. گرت هوفستد از دانشگاه ماستریخت هلند، طبقه بندی را ارائه داد که مورد قبول بسیاری از پژوهشگران قرار گرفت. او رفتارهای اجتماعی- فرهنگی انسانها را در دو گروه قرار داد: گروه فرد گرا individualist و گروه جمع گرا Collectivist.
گروههایی که فرهنگ فرد گرا را دارند درصد کمتری از ملتهای جهان را تشکیل میدهند و بیشتر در اروپای غربی هستند و گروههایی که فرهنگ جمع گرایی دارند بیشتر در شرق آسیا و خاورمیانه هستند.
جوامع «جمع گرا» کمتر تمایل به حرکت و تغییر دارند ( مانند تغییر محل زندگی، شغل، و روابط اجتماعی). افراد این جوامع به سختی میتوانند گروه خود را ترک کنند و در صورت ترک دچار ناهمگونیهایی روانی میشوند. این وابستگی شدید به گروه، باعث عدم قبول و درک گروههای دیگر میشود.
در جوامع «فردگرا»، تمایل به حرکت برای محل زندگی و شغل جدید بیشتر بوده. روابط اجتماعی با سهولت بیشتری ایجاد میشود و افراد این جوامع، به راحتی میتوانند گروه خود را ترک کرده و به گروهای دیگر بپیوندند.
در جوامع « جمع گرا» پدیده « نوع دوستی- تنبیهی» بسیار قویتر است. در نتیجه میزان دشمنی نسبت به گروههای دیگر ( خارجی) بیشتر بوده و چون فرد حمله به دیگر اعضا گروه را حمله به خود استنباط میکند، منازعات بسیار سریعتر ، گسترده میشود. همچنین این جوامع به طور گسترده تری از «تنبیه گروه سوم» در منازعات داخل گروهی استفاده میکنند. بدین طریق، افراد بیگناه به سادگی وارد منازعات درون گروهی میشوند.
در جوامع « فرد گرا» ، هر فردی مسئولیت فردی خود را دارد و مسئول گروه نیست. رفتارهای «نوع دوستی- تنبیهی» شدت کمتری دارد و دشمنی با گروههای دیگر (خارجی) کمتر بوده و فقط در حد منافع و مسئولیتهای شخصی است.
در سال ۲۰۰۴، نتایج یک پژوهش وسیع در ۶۲ کشور برای بررسی میزان فرهنگ «جمع گرایی » در مقابل « فرد گرایی» منتشر شد( GLOBE research program) .این پژوهش نشان داد که کشورهایی مانند فیلیپین، ایران و هندوستان بالاترین میزان فرهنگ « جمع گرایی» را داشته و کشورهای اسکاندیناوی، سوییس و آلمان بیشتر تمایل به «فرد گرایی» دارند.
آیا مغز در انتخاب«فردگرایی» در مقابل «جمع گرایی» نقشی دارد؟ پژوهشها در این زمینه هنوز بسیار محدود است ولی مشخص شده که دو واسطه شیمیایی در مغز یعنی دوپامین و سروتونین و هورمون اکسی توسین ( هورمون مسئول عشق مادری بعد از تولد بچه)، نقش مهمی در رفتارهای فرهنگی دارند. پژوهشهای ژنتیکی نشان داده اند که نوعی از ژن گیرنده های دوپامینی (۷R) در جوامع «فردگرا» بسیار شایعتر است. این ژن در افراد تنوع خواه و سریع تصمیم گیر بسیار شایع است. این دو خصیصه عامل اساسی در مهاجرتها به کشورهای دیگر در جوامع «فردگراست». چنین اختلافات ژنتیکی در مورد ژنهای اکسی توسین و سروتونین هم مشاهده شده.
همچنین در پژوهشهایی که با استفاده از تصویر نگاری مغز صورت گرفته، مشاهده شده که قسمتی از مغز که مسئول درک ترس است( هسته آمیگدالا)، در یک فرد « جمع گرا» تحریک بیشتری نشان میدهد هنگامیکه فرد به تصویر «ترس هم گروهی »خود نگاه میکند. در مورد « فرد گرایان» این تحریک بسیار کمتر است. همچنین شبکه «پاداش» مغز در جمع گرایان « خشنودی» بیشتری، نسبت به فردگرایان»، به هنگام مشاهده تنبیه فرد خارج از گروه نشان میدهد.
اگر چه پژوهشهای مغزی- اجتماعی هنوز در مراحل ابتدایی خود هستند ولی شاید این دانش، سرانجام راهگشای یافت علت یکی از بزرگترین مشکلات بشر، یعنی منازعات و جنگها باشد. با درک بهتر پایه های بیولوژیک رفتارهای انسانی، به جامعه شناسان و حتی سیاستمداران این امکان داده میشود که در آینده راههایی جدیدی برای پیشگیری جنگها بیابند.
بر گرفته از:
Handbook of social neuroscience 2011